همش تنم اسیره
خنجر زدم خوب نشد
...
اصلا حال نوشتن ندارم ..موضوعیم ندارم....زندگیم اتفاق خاصی نمی افته این روزا...شایدم نمیخوام ببینم...حتا وقتی دلم یه بستنی میخواد و نمیشه ....
پ ن ؛ نه هیچی ولش کن ..چقد ک من خرم ...خدایا چرا دوباره تنها شدمچرا فک میکردم ....هیچی اصن نمیخوام بگم...بدرک..فقط یه چیزی ....
دیگه هیجوقت تو زندگیم با هیچکس صمیمی نمیشم...دیگه هیجوقت ب دوستی کسی اعتماد نمیکنم ...دیگه نمیخوام و نمیزارم کسی بهم نزدیک بشه...چقد خر بودم ک فک میکردم نزدیکم بش...رفت پاک شد از ذهنم از همه چی
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۶ساعت 2:10  توسط سایه |
نامه۳۶۸...برچسب : نویسنده : sandooghcheyeman بازدید : 112